515
یکی از فانتزیام اینه که یه پیرمرد پولدار تصادف کنه و من برسونمش بیمارستان و نجاتش بدم ، اونم با بچه هاش مشکل داشته باشه و تمام زندگیشو به نام من بزنه و بمیره وقتی بچه هاش منو پیدا میکنن که پولارو بگیرن همه پولارو بندازم جلوشون بگم بردارید نامردها ، اونی که با ارزش بود پدرتون بود .
بعدشم کت خودمو بندازم روی دوشم و
برم توی افق محو بشم . . . !