سوشال پال - معتبرترین سایت خرید فالوور اینستاگرام

سوشال پال - معتبرترین سایت خرید فالوور اینستاگرام

ادامه مطلب
برگ ریزش جالب و عاشقانه یک درخت در چین + عکس

برگ ریزش جالب و عاشقانه یک درخت در چین + عکس

ادامه مطلب
عکس های بی نظیر از طبیعت پاییزی منطقه سیدان فارس

عکس های بی نظیر از طبیعت پاییزی منطقه سیدان فارس

ادامه مطلب
دانلود پاورپوینت زیبا و داستانی کرگدن ها هم عاشق می شوند

دانلود پاورپوینت زیبا و داستانی کرگدن ها هم عاشق می شوند

ادامه مطلب
دانلود پاورپوینت بسیار زیبا و آموزنده آشنایی و ازدواج موفق

دانلود پاورپوینت بسیار زیبا و آموزنده آشنایی و ازدواج موفق

ادامه مطلب
عکس نوشته های بسیار جالب و خنده دار

عکس نوشته های بسیار جالب و خنده دار

ادامه مطلب
سری اول عکس های طنز پدر و پسر

سری اول عکس های طنز پدر و پسر

ادامه مطلب

شانس براي تغيير زندگي ...

 در زمان ها ي گذشته ،

پادشاهي تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و

براي اين كه عكس العمل مردم را ببيند خودش را در جايي مخفي كرد...

بعضي از بازرگانان و نديمان ثروتمند پادشاه بي تفاوت از كنار تخته سنگ مي گذشتند.

بسياري هم غرولند مي كردندكه اين چه شهري است كه نظم ندارد .

حاكم اين شهر عجب مرد بي عرضه اي است و ...

با وجود اين هيچ كس تخته سنگ را از وسط بر نمي داشت

. نزديك غروب، يك روستايي كه پشتش بار ميوه و سبزيجات بود ، نزديك سنگ شد.

بارهايش را زمين گذاشت و با هر زحمتي بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را كناري قرار داد. ناگهان كيسه اي را ديد كه زير تخته سنگ قرار داده شده بود ،

كيسه را باز كرد و داخل آن سكه هاي طلا و يك يادداشت پيدا كرد. پادشاه در ان يادداشت نوشته بود :

" هر سد و مانعي مي تواند يك شانس براي تغيير زندگي انسان باشد .

طوری زندگی کن که زندگیت ارزش نجات دادن را داشته باشد!!

 روزی مردی جان خود را به خطر انداخت تا جان پسر بچه ای را که در دریا در حال غرق شدن بود نجات دهد. اوضاع آنقدر خطرناک بود که همه فکر می کردند هر دوی آنها غرق می شوند. و اگر غرق نشوند حتما در بین صخره ها تکه تکه خواهند شد. ولی آن مرد با تلاش فراوان پسر بچه را نجات داد.آن مرد خسته و زخمی پسرک را... به نزدیک ترین صخره رساند. و خود هم از آن بالا رفت. بعد از مدتی که هر دو آرامتر شدند. پسر بچه رو به مرد کرد و گفت: «از اینکه به خاطر نجات من جان خودت را به خطر انداختی متشکرم» مرد در جواب گفت: «احتیاجی به تشکر نیست. فقط سعی کن طوری زندگی کنی که زندگیت ارزش نجات دادن را داشته باشد!»

داستان شانس

 پیرمردی اسبی داشت و با آن اسب زمینش را شخم می‌زد.

روزی آن اسب از دست پیرمرد فرار کرد و در صحرا گم شد.

همسایگان برای ابراز همدردی با پیرمرد، به نزد او آمدند و گفتند:

عجب بد شانسی‌ای آوردی

پیرمرد جواب داد: بد شانسی؟ خوش شانسی؟ کسی چه می‌داند؟

چندی بعد اسب پیرمرد به همراه چند اسب وحشی دیگر

به خانه‌ی پیرمرد بازگشت.

این‌بار همسایگان با خوشحالی به او گفتند: عجب خوش شانسی‌ای

آوردی!

بقیه این داستان زیبا را در ادامه مطلب دنبال کنید ...

521

ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺩﺧﺘﺮ باکره
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺣﺪﻭﺩ 19 ﺳﺎﻝ ﺳﻦ ﺩﺍﺷﺖ ...

ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺍﻭ ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ساﻧﺤﻪ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺟﺎﻥ ﺑﺎﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ!

ﻭﺿﻊ ﻣﺎﻟﻲ ﺍﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺯﺟﺮ ﺁﻭﺭ ﺑﻮﺩ …

ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺑﺎﮐﺮﻩ ﻫﻤﻪ ﻱ ﺭﻭﺯ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﻲ ﺳﭙﺮﻱ ﻣﻴﮑﺮﺩ.

ﺻﺒﺢ ﺑﺎ ﮐﺮﻩ

ﻇﻬﺮ ﺑﺎ ﮐﺮﻩ

ﺷﺐ ﺑﺎ ﮐﺮﻩ …
.
.
.

ﻭ به جز ﮐﺮﻩ ﭼﻴﺰﻱ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ !

ﺷﻣﺎ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺧﺎﮎ ﺑﺮ ﺳﺮﯼ
ﺑﺮﯾﺪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ.

507

ﺩﺧﺘﺮ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﻣﺄﻣﻮﺭﯾﺖ ﺍﺩﺍﺭﯼ ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻫﻪ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺖ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﻭﻣﺎﻩ، ﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻧﺎﻣﺰﺩ ﺧﻮﺩ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻀﻤﻮﻥ : »ﻟﻮﺭﺍﯼ ﻋﺰﯾﺰ، ﻣﺘﺄﺳﻔﺎﻧﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺩﻭﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺑﺪﻫﻢ ﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺗﻮﺧﯿﺎﻧﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ! ﻭ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺗﻮ ﻭ ﻧﻪ ﻣﻦ ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ ﺍﯾﻦ ﻭﺿﻊ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﺒﺨﺶ ﻭ ﻋﮑﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﭘﺲ ﺑﻔﺮﺳﺖ « ﺑﺎﻋﺸﻖ : ﺭﻭﺑﺮﺕ ﺩﺧﺘﺮﺟﻮﺍﻥ ﺭﻧﺠﯿـﺪﻩ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﭘﺴﺮ، ﺍﺯﻫﻤﻪ ﻫﻤﮑﺎﺭﺍﻥ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﻋﮑﺴﯽ ﺍﺯ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﭘﺴﺮﻋﻤﻮ، ﭘﺴﺮﺩﺍﯾﯽ … ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺁﻥ ﻋﮑﺲ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻋﮑﺲ ﺭﻭﺑﺮﺕ، ﻧﺎﻣﺰﺩ ﺑﯽ ﻭﻓﺎﯾﺶ ﺩﺭ ﯾﮏ ﭘﺎﮐﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺘﯽ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﭘﺴﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻀﻤﻮﻥ :
ﺭﻭﺑﺮﺕ، ﻣﺮﺍﺑﺒﺨﺶ، ﺍﻣﺎ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻡ ﻟﻄﻔﺎً ﻋﮑﺲ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﻋﮑﺴﻬﺎﯼ ﺗﻮﯼ ﭘﺎﮐﺖ ﺟﺪﺍﮐﻦ ﻭ ﺑﻘﯿﻪ ﺭﺍﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻥ.
ﺑﺎ ﻋﺸﻖ : ﻟﻮﺭﺍ !…

496

مي‌گويند شخصي سر كلاس رياضي خوابش برد.

وقتي زنگ را زدند بيدار شد و با عجله دو مساله را كه روي تخته سياه نوشته شده بود يادداشت كرد و به خيال اينكه استاد آنها را بعنوان تكليف منزل داده است به منزل برد و...


تمام آن روز و آن شب براي حل آنها فكر كرد.

هيچ يك را نتوانست حل كند، اما تمام آن هفته دست از كوشش برنداشت.

سرانجام يكي را حل كرد و به كلاس آورد.


استاد به كلي مبهوت شد، زيرا آن‌ها را به عنوان دو نمونه از مسائل غيرقابل حل رياضي داده بود!!

451

روزی گاندی با قطار در حال مسافرت بود که به علت بی توجهی ، یک لنگه از کفش های نو او که به تازگی خریده بود از قطار بیرون افتاد ؛ مسافران دیگر برای او تاسف خوردند ولی گاندی بلافاصله لنگه دیگر کفشش را هم به بیرون انداخت ! همه با تعجب به او نگاه کردند اما او با لبخندی رضایت بخش گفت : یک لنگه کفش نو برایم بی مصرف است ولی اگر کسی یک جفت کفش نو پیدا کند مطمئنا خیلی خوشحال خواهد شد !
خوشبختی یگانه چیزی است که می توانیم بی آنکه خود داشته باشیم ، دیگران را از آن برخوردار کنیم …

450

سرهنگ ساندرس یک روز در منزل نشسته بود که در این میان نوه اش آمد و گفت : بابابزرگ این ماه برایم یک دوچرخه میخری ؟
او نوه اش را خیلی دوست میداشت ، گفت : حتما عزیزم ! حساب کرد ماهی ۵۰۰دلار حقوق بازنشستگی میگیرد و حتی در مخارج خانه هم می ماند پس شروع کرد به خواندن کتاب های موفقیت ؛ در یکی از بندهای یک کتاب نوشته بود : قابلیت هایتان را روی کاغذ بنویسید …
او شروع کرد به نوشتن تا اینکه دوباره نوه اش آمد و گفت : بابا بزرگ داری چه کار می کنی ؟ پدربزرگ گفت : دارم کارهایی که بلدم را مینویسم ! پسرک گفت : بابابزرگ بنویس مرغ های خوشمزه هم درست می کنی !!! درست بود ؛ پیرمرد پودرهایی را درست میکرد که وقتی به مرغ ها میزد مزه مرغ ها شگفت انگیز میشد …
او راهش را پیدا کرد ، پودر مرغ را برای فروش نزد اولین رستوران برد اما صاحب آنجا قبول نکرد ، دومین رستوران نه ، سومین رستوران نه ، او به ۶۲۳رستوران مراجعه کرد و ششصد و بیست و چهارمین رستوران حاضر شد از پودر مرغ سرهنگ ساندرس استفاده کند !!!
امروزه کارخانه پودر مرغ کنتاکی در ۱۲۴ کشور دنیا نمایندگی دارد …
اگر در آمریکا کسی بخواهد تصویر سرهنگ ساندرس و پودر مرغ کنتاکی را بالای درب رستورانش نصب کند باید ۵۰هزار دلار به این شرکت پرداخت کند !!!

449

جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند ولی دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند. اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده میشد.

جهانگرد پرسید : لوازم منزلتان کجاست ؟
زاهد گفت : مال تو کجاست ؟
جهانگرد گفت : من اینجا مسافرم !
زاهد گفت : من هم …

دم گاو ..!!

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می*کنم

اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.

مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد . باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش

دیده بود. گاو با سم به زمین می*کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت. دومین در

طویله که کوچکتر بود باز شد. گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد .جوان پیش خودش گفت : منطق می*گوید این را

ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.

سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.



پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد...


اما........


گاو دم نداشت!!!!

سوشال پال - معتبرترین سایت خرید فالوور اینستاگرام

سوشال پال - معتبرترین سایت خرید فالوور اینستاگرام

ادامه مطلب
برگ ریزش جالب و عاشقانه یک درخت در چین + عکس

برگ ریزش جالب و عاشقانه یک درخت در چین + عکس

ادامه مطلب
عکس های بی نظیر از طبیعت پاییزی منطقه سیدان فارس

عکس های بی نظیر از طبیعت پاییزی منطقه سیدان فارس

ادامه مطلب
دانلود پاورپوینت زیبا و داستانی کرگدن ها هم عاشق می شوند

دانلود پاورپوینت زیبا و داستانی کرگدن ها هم عاشق می شوند

ادامه مطلب
دانلود پاورپوینت بسیار زیبا و آموزنده آشنایی و ازدواج موفق

دانلود پاورپوینت بسیار زیبا و آموزنده آشنایی و ازدواج موفق

ادامه مطلب
عکس نوشته های بسیار جالب و خنده دار

عکس نوشته های بسیار جالب و خنده دار

ادامه مطلب
سری اول عکس های طنز پدر و پسر

سری اول عکس های طنز پدر و پسر

ادامه مطلب
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد