496
ميگويند شخصي سر كلاس رياضي خوابش برد.
وقتي زنگ را زدند بيدار شد و با عجله دو مساله را كه روي تخته سياه نوشته شده بود يادداشت كرد و به خيال اينكه استاد آنها را بعنوان تكليف منزل داده است به منزل برد و...
تمام آن روز و آن شب براي حل آنها فكر كرد.
هيچ يك را نتوانست حل كند، اما تمام آن هفته دست از كوشش برنداشت.
سرانجام يكي را حل كرد و به كلاس آورد.
استاد به كلي مبهوت شد، زيرا آنها را به عنوان دو نمونه از مسائل غيرقابل حل رياضي داده بود!!