شعر طنز ماجرای زن گرفتن شاعر قصه ما
صبح هر روز مادرم غُر زد/ خواهرم هِی به من تلنگر زد/ که بيا زن بگير آدم شو/ فارغ از غصّههای عالم شو/ که بيا زن بگير پير شدی/ بینهايت بهانهگير شدی ...
صبح هر روز مادرم غُر زد/ خواهرم هِی به من تلنگر زد/ که بيا زن بگير آدم شو/ فارغ از غصّههای عالم شو/ که بيا زن بگير پير شدی/ بینهايت بهانهگير شدی ...
شنیدم پشه ی زن مرده ای/ پشه ی زن مرده و افسرده ای/ چون عیالش مرد، در مرگش گریست/ مدتی بی همسر و بی زن بزیست...
خدایا پس چرا من زن ندارم؟/ زنی زیبا و سیمین تن ندارم؟/ دوتا زن دارد این همسایه ما/ همان یک دانه را هم من ندارم ...
این شعر قصد بی احترامی به شاهنامه نیست فقط محض خنده و شادی است. > چنین گفت رســتم به سهـــراب یل/ که من آبـــرو دارم انــــــدر محـــل ...
اوس اصغر به دخترش شبنم، گفت، بنشین که صحبتی دارم،..
عجب رسمیه رسم زمونه خونه مون عیدا پر مهمونه می رن مهمونا از اونا فقط آشغال میوه به جا می مونه !!!
شعر طنز امتحان بر گرفته از آهنگ ۲۴ ساعت بهرام برای بازدیدکننده های دانشجو :دی