شعر طنز ماجرای زن گرفتن شاعر قصه ما
صبح هر روز مادرم غُر زد/ خواهرم هِی به من تلنگر زد/ که بيا زن بگير آدم شو/ فارغ از غصّههای عالم شو/ که بيا زن بگير پير شدی/ بینهايت بهانهگير شدی ...
توجه : این پست مخصوص اعضا می باشد . برای مشاهده لطفا در سایت عضو شوید . + عضویت در سایت 30 ثانیه طول میکشد.