اندر حکایتی از گلستان سعدی با اندکی دخل و تصرف!!
درگوشه ی خیابان استادی از اساتید گرانبار! از کنار دانشجویی بگذشت،دانشجو از آنجا که فراغ مملکت را در بی توجهی به امور می دانست!سر بر نیاورد والتفات نکرد!
استاد از آنجا که خود را سطوت علم می دانست! برنجید ودانشجو را همی گفت:
این طایفه ی دانشجو امثال کم خردانند! و اهلیت وتربیت ندارند!!
وازآنجا که یک نفرهمره استاد بود!دانشجو را گفت:
ای کم خرد!سطوت علم برتو گذر کرد چرا شرط ادب رابرجای نیاوردی؟
دانشجوی زیرک لب به سخن گشود وگفت: استاد را بگو،توقع احترام از کسی دار که توقع علم از تو دارد!
ودیگربدان که استاد از بهر پاس واحد های دانشجوست ! نه دانشجو از بهرطاعت استاد!
ودیگر بار همی گو:استادی که علمش در جزوه اش در معیّت خویش حمل می شود:شبیه حَمالّة الحَطبی بیش نیست! وآنکس که اورا استاد یاد کرده، سطوت حمالة الحطبان است!
استاد را گفت دانشجو استوار آمد و گفت: از من تمنایی بکن:
دانشجو گفت: آن همی خواهم که در کلاس دگر باره زحمت ما ندهی وپیش همکلاسی ها از برای خود شیرینی مارا ضایع نگردانی!
گفت مرا پندی بده:
دانشجو گفت:
دریاب که کنون جزوه ات هست به دست
سال هاست که این جزوه می رود دست به دست!
هیچ بر جزوه ات نظر کردی استاد!
که نیست در آن علم جدید غیراز علم ارسطو وریچارد!
برو از برای خودکتابی تالیف کن
فنون علم جدید برای ما ردیف کن!
تا مملکت ما از این که هست بددترنشود
هراس دشمن از ما کمتر نشود!
...
چو سعدی شیرین سخن همی گفته است:
چو قومی یکی بی دانشی کرد نه کَه را منزلت ما ند و نه مَه را
شنیدستی که گاوی در علفخوار بیالاید همه گاوان ده را!
عالمی که کامرانی وتن پروری کند
اوخویشتن گم است که را رهبری کند؟
اندر حکایتی از گلستان سعدی با اندکی دخل و تصرف!!
ببین فقط اگه جرات داری نظر نده ...