شعر بسیار زیبا و عاشقانه بیراهه
بیــــراهه هم... برای خوش راهیســـت !! وقتی... قــــرار باشـد !
مـــرا به تـــــو برسانــد ...!
رسانده اند به گوش تمام ده خبرم
کلاغ های همیشه حسودِ دور و برم
زنان غربتی پای چشمه تا فردا
هزار حرف درآورده اند پشت سرم
همین سحر که بیاید برای چوپان ها
من از حکایت فرهاد و کوه تازه ترم
منی که هیچ به فکرش نبوده ام، یک روز
برای مسخره کردن به دردشان بخورم
مرا به شکل صلیبی عمود می خواهند
حسود های پر از ادعای دور و برم
بیا که نقشه کشیدم بدزدمت امشب
و آبروی جوان های دشت را ببرم
میان خواب اهالی تو را بدزدم و بعد
به سمت مزرعه های خیالیم بپرم
فقط یکی دو بغل عشق با خودت بردار
و چند بوسه ی محکم برای بال و پرم
اگر قبول کنی قول می دهم بانو!
تو را به سبزترین خانه ی جهان ببرم
ببخش! این همه رویا به من نمی آید
منی که مثل گدایی همیشه دربه درم
منی که آخر قصه دچار خواهم شد
به سرنوشت پر از رنج و نفرت پدرم
فقط بگو که مرا تا سحر نسوزانند
که عشق چیز کمی نیست پاره ی جگرم!
بزار مردم اینجا به یاد بسپارند
«تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم»
چه قدر این دم آخر هوای ده سرد است!!!
بیا که نام تو را بین شعله ها ببرم
پریّ زلف سیاهو! پریّ چیش عسلو !
برس به شعله ی آخر! بیا که منتظرم